لحظه‌ای دلتنگی

برگرفته ازخبرنامه گویا دوشنبه 18 دي 1391

لحظه‌ای دلتنگی، کشور آميغ

مهاجرت و زندگی در جامعه‌ای با ساختارهای سياسی، اجتماعی و فرهنگی متفاوت پيامدهای مثبت و منفی به همراه دارد. اينکه کدام مثبت و يا منفی ديده شود برای افراد مختلف متفاوت است اما برخی پيامدها را بيشتر مهاجرين کمابيش آزاردهنده می‌بينند. از جمله تنهايی و دلتنگی.

ويژه خبرنامه گويا

اينجا هيچ چيزعطر کودکی من را ندارد 

خورشيد در بيشتر روزها با ابر همبستر است 

و آسمان پرده سفيدی را می ماند که سايه اش بر نفسم سنگينی ميکند

و من هراسان زمين را به ياری می خوانم و زيبايی هايش را به مهمانی چشمهايم دعوت ميکنم

اما گويی همه چيز از ورای لايه ای از مه به ملاقات جانم می آيد

سراسيمه خود را به زيبايی گلهای آشنا می سپارم و انگشت هايم را نوازشگر گلبرگ هايشان

تا حس “واقعی بودن” را باور کنم

آه اينجا حتی گلها هم با عطرشان وداع کرده اند …

اينجا هيچ چيز بوی کودکی من را ندارد

و طبيعت همچنان غريبانه زيباست

و من همواره به مادرم پيام می فرستم اينجا همه چيز خوب است جز کمی دلتنگی دوری شما

کشور آميغ – دسامبر۲۰۱۲

مهاجرت و زندگی در جامعه ای با ساختارهای سياسی، اجتماعی و فرهنگی متفاوت پيامدهای مثبت و منفی به همراه دارد. اينکه کدام مثبت و يا منفی ديده شود، برای افراد مختلف متفاوت است. اما برخی پيامدها را بيشتر مهاجرين کمابيش آزاردهنده می بينند. از جمله تنهايی و دلتنگی. برخی احساسات را فقط بايد تجربه کرد تا بتوان درک کرد. حس تنهايی و دلتنگی در مهاجرت هم يکی از آنهاست. دلتنگی برای چيزهايی که داشتن آنها بسيار طبيعی به نظر می رسد و اهميت آنها در گرو از دست دادنشان است! مثل چند روز آفتابی پشت سر هم – ديدن کوه – حس کردن بوی گلی آشنا… زمانی که بنا به هر دليلی تصميم به ترک مکانی می گيری که در آن ريشه دوانده ای ميدانی که از چه چيزهايی گريزانی و در جستجوی چه هستی. اما نمی دانی چه حسی را برای هميشه از دست ميدهی و کدامين را به دنبال خواهی داشت. زندگی انسان همواره همراه با مشکلات بوده و خواهد بود. تغيير زمان و مکان شکل را عوض ميکند ولی آنها هميشه مثل يک يار جدا نشدنی در کنار و يا سر راهت قرار می گيرند. مشکلات را ميتوان گاهی برايشان راه حل پيدا کرد و آنها را ازبين برد. گاهی نميتوان از بين برد و فقط ميتوان کاهش داد و گاه نه ميتوان از بين برد و نه کاهش داد، فقط بايد ياد گرفت آن ها را پذيرفت و همراهشان زندگی کرد. مشکلات در بسياری موارد بخودی خود وجود ندارند و اين نوع نگرش و برخورد ماست که از يک پديده يک “مشکل” ميسازد – تجربه و يا حس ميکند. به همين دليل می بينيم که افراد در برابر اتفاقات مشابه نگاه و برخوردی متفاوت دارند. اتفاقی را که يکی به صورت يک مشکل بسيار بزرگ و غير قابل تحمل تجربه کند، برای ديگری يک موضوع بسيار ساده تلقی می شود.

در زير قسمت هايی از صحبت های يک هموطن مهاجر ساکن هلند را ميخوانيد که از برخی از پيامدهای مهاجرت آزار می بيند. او فکر ميکند که تنها خودش دچار چنين مشکلی است، اما من اين نوع مکالمات را بارها از افراد مختلف شنيده ام و احتمالا برای بسياری از خوانندگان مهاجر خصوصا ساکنين کشورهای اروپايی هم آشناست.

آخه اينم کشوره اومديم. همه اش بارونيه. تو خونه تنهام. ميام بيرون قدم بزنم بيشتر دلم ميگيره. ساعت ۶ بعد از ظهر ديگه هيچ مغازه ای باز نيست. هيچ کسی رو تو خيابون نمی بينی. انگار شهر ارواحه. يه آدرس بخوای بپرسی بايد خيلی بگردی تا شانس بياری يه نفر پيدا بشه. تازه اونم اگه بدونه… چند بار زنگ خونه ها رو زدم تا آدرسی رو بپرسم… کاش همون اول ميرفتم کانادا يا آمريکا. اونجاها بيشتر به فرهنگ ما ميخوره. شلوغه. خارجی زياده … فکر ميکردم بچه ها بزرگ بشن و دنبال زندگی شون برن برميگردم ايران زندگی ميکنم. پارسال بعد از ۱۲ سال برای اولين بار رفتم. متوجه شدم که اونجا هم ديگه جای من نيست. همه چيز عوض شده. مردم عوض شدن. البته اونا ميگن من عوض شدم! خانم حتی زبان هم عوض شده. خيلی کلمات رو من نمی فهميدم. جديد بودن. بچه ها رفتن دنبال زندگیشون. بايد باهاشون قرار بذاری تا ببينيشون. خانواده هم ديگه مثل قديم نيست. خوب حالا چی؟ فکر اينکه اينجا پير بشم و مجبور بشم برم خانه سالمندان با اين خارجی ها شب و روز باشم ديوانه ام ميکنه. ايران هم که ديگه جای من نيست. تازه اگه برم بچه ها نميان. همسرم نمياد… ديگه نه اونجايی ام، نه اينجايی ام. من کجايی ام؟… با چشمان درشت اشک آلودش به من نگاه ميکند. فردی است ميانسال. نمی دانم منتظر جواب است يا اينکه ميخواهد ببيند من تا چه حد احساسش را ميتوانم درک کنم. همچنان که به چهره اش نگاه می کنم خاطره ای برايم زنده می شود. يادم مي آيد سالها پيش که در ايران زندگی می کردم دوستی داشتم که ساکن سوئد بود اما مرتب به ايران می آمد و برمی گشت. يک بار از او پرسيدم کجا حس بهتری داری. ايران يا سوئد؟ جواب داد: توی هواپيما. زمانی که به سمت ايران می آيم و زمانی که به سمت سوئد برمی گردم. او سالهاست از سوئد به انگليس مهاجرت کرده. مهاجرت در مهاجرت، درجستجوی احساسی بهتر. بعضی جملات را هرگز فراموش نمی کنی. در ذهن نقش می بندند. برای من اين يکی از آنهاست !

برای بسياری از مهاجرين نسل اول که در جامعه ای جمع گرا بزرگ شده اند هماهنگی با ساختار اجتماعی و فرهنگی جامعه ی فردگرای اروپای غربی بسيار مشکل است. شواهد نشان ميدهد که ايرانی ها خودشان را خيلی راحت تر از ديگر مليت ها با محيط تطبيق ميدهند، اما اين به اين معنی نيست که آنها از پيامدهای منفی مهاجرت آزار نمی بينند. دلتنگی، حس غربت و احساس تعلق نداشتن واکنشی طبيعی است برای يک فرد مهاجر و ايرادی هم ندارد که هر از گاهی انسان آن را حس کند، راجع به آن صحبت و با ديگران درددل کند. اما اگر طولانی مدت باشد و مانع فعاليت های روزمره زندگی بشود يا باعث شود که به زندگی زناشويی آسيب برساند و يا فرد افسرده شود، بايد کمک متخصصی را به ياری گرفت. در روان درمانگری با استفاده از متدهای خاص سعی ميشود به اشخاص کمک شود فکر و عملکرد خود را در ارتباط با موارد مختلف از منفی به مثبت تغيير دهند و با تمرين در عمل به تغيير احساس خود از منفی به مثبت کمک کنند. گروه درمانی هم يکی از شيوه های درمانی است که تاثير مثبتی دارد. از جمله باعث ميشود افراد احساس کنند تنها نيستند و با استفاده از نظريات و تجربيات همديگر با شيوه های مختلف بر خورد با يک پديده مشابه آشنا شوند. جدا از بهره برداری از تخصص روان درمان گران، افراد ميتوانند خود با رعايت نکات مختلفی به خودشان کمک کنند که خصوصا در شرايط مهاجرت احساس بهتری داشته باشند.

گردهمايی ها و نزديک شدن آگاهانه به يکديگر

پذيرش به موقع يک پديده به عنوان “مشکل” و انتخاب آگاهانه جهت برخورد با آن يک قدم اوليه و اساسی برای جستجوی راه حل است. خوشبختانه در سالهای اخير افراد مهاجر بيشتر سعی درکسب آگاهی و تلاش جهت دست يابی به شيوه های برخورد با پديده های آزاردهنده فردی و اجتماعی مهاجرت هستند. در ماههای اخير در کارگاه های گروهی که من بنا به درخواست ساکنين شهرهای مختلف هلند اجرا ميکنم متوجه ميشوم که هموطنان در مورد احساسات خود و مشکلات اجتماعی شان به گونه ای باز سخن می گويند. حتی در اين نشست ها افراد به برخی نکات فرهنگی خود که تاثير منفی بر زندگی شان دارد آگاهانه و با ديد انتقادی نگاه می کنند. چيزی که در گذشته کمتر به آن اشاره می شد: مثل فرهنگ مقايسه و چشم و همچشمی، انتظار بيش از حد توان و کمال گر از خود و ديگران داشتن… در يکی از اين کارگاه ها خانمی ميگفت: ”بعد از هشت سال اولين بار است که در يک جمع ايرانی شرکت می کنم. در مرحله ای از زندگی ام که از همسرم جدا شده و تنها بودم، به هرکس که می رسيدم يا بايد توضيح ميدادم تقصير کی بود و يا نصيحت می شنيدم که چه کاری برايم بهتره. ديگه خسته شده بودم و سعی می کردم فقط با خارجی ها ارتباط داشته باشم ولی الان ميبينم ارتباط با هموطنی که تاريخ مشترکی داری، ميتونی به شوخی های همديگه بخندی يه چيز ديگه است. بعضی وقت ها حتی دلم حتی برای همون دخالت ها هم تنگ ميشه. البته اگه زيادی نباشه.” نکته جالب اين نوع کارگاه ها اين است که افراد متوجه ميشوند که تنها نيستند و نيازی نيست که تنها باشند. ميتوانند با هم صحبت، تبادل حس، نظر و تجربه کنند و آگاهانه با خود، ديگران و پيامدها برخورد کنند و اين بار به گونه ای دلخواه به هم نزديک شوند و با احترام به حقوق فردی يکديگر، اجتماعی خوشايند برای خود بوجود بياورند.

تقويت و گسترش ارتباط با ديگران

انسان ها به ارتباط با يکديگر نياز دارند. به اينکه محبت کنند و به آنها محبت بشود. برای مهاجرين نسل اول که بسياری از بستگان و دوستانشان را ديگر در کنار خود ندارند و از احساس دلتنگی و تنهايی آزار می بينند، نياز به ارتباط بيشتر احساس می شود. خصوصا ارتباط با افرادی که با آنها گذشته مشترک دارند، زبان هم را می فهمند و با فرهنگ هم آشنا هستند. ايجاد يک اجتماع کوچک از افرادی که حس مثبتی به شما ميدهند کمک می کند که خودتان را کمتر تنها احساس کنيد. برای اين کار ميتوانيد يک نگاه آگاهانه به ارتباطات خودتان بکنيد و ببينيد چه کسانی ديدنشان و مصاحبت با آنها به شما حس خوشايندی ميدهد. اين افراد را در جمع خود قرار داده و برای حفظ و تقويت رابطه تان با آنها نيرو وقت بيشتری اختصاص بدهيد.

ايجاد وتقويت پيوندهای عاطفی بين افراد خانواده

تقويت پيوندهای عاطفی بين افراد خانواده عامل کمک کننده ديگری است که حس تنهايی و غربت را تا حد زيادی کاهش ميدهد. کانون خانواده اجتماع کوچکی است که هرکدام از اعضا ميتواند تاثير مثبت و يا منفی بر رابطه خود با آنها و ساير افراد خانواده با يکديگر داشته باشد. بهتر است نگاهی آگاهانه به نوع رابطه تان در کانون خانواده بکنيد و ببينيد نقش شما در اين کانون چيست؟ چقدر وقت برای نزديک شدن به يکديگر صرف ميکنيد، چند بار با همسر، پسر و يا دخترتان کار مشترکی انجام داده ای؟ چند بار صحبتی عاطفی با يکی از آنها داشته ای و چند بار به آنها نشان داده ای که دوستشان داری و برايت مهم هستند؟ انسان ها ميتوانند بصورت فيزيکی زير يک سقف و با هم زندگی کنند ولی از نظر عاطفی کاملا از هم دور باشند و هر کدام احساس تنهايی کنند. يکی از کارهايی که افراد خانواده را به هم نزديک ميکند، انجام فعاليت های مشترک است که همگی کمابيش به آن علاقمند باشند. مثلا يک روز خاص را در هفته به نام روز خانواده تعيين کنيد و در اين روز برای يکديگر باشيد و با هم مثلا فيلم تماشا کنيد و يا آشپزی کنيد و يا… وقت بيشتری را با فرزندانتان باشيد. خاطراتی را ايجاد کنيد که بعدها بتوانند از آنها به خوبی ياد کنند و به فرزاندانشان انتقال دهند و يا برايشان بازگو کنند.

تقويت عشق و رابطه عاطفی با همسر

بسياری از همسران در زندگی زناشویی خود احساس تنهايی می کنند. يکی از راه های به هم نزديک شدن، با يکديگر صحبت کردن است. در هفته حداقل يک ساعت معينی در يک روز خاص را به همسرتان اختصاص بدهيد و آگاهانه مواردی را برای صحبت انتخاب کنيد که باعث نزديک شدنتان به يکديگر بشود و نه برعکس. در اين زمان معين سعی کنيد فقط راجع به مواردی صحبت کنيد که برايتان خوشايند است و از پيش کشيدن موضوعات اختلاف برانگيز و ناخوشايند خودداری کنيد. به همديگر بگوييد و در عمل نشان دهيد که برای هم مهم هستيد. يکديگر را دوست داريد. ”خودش بايد ديگه تا حالا دونسته باشه که من دوستش دارم.” پاسخگوی نياز اين زمان نيست!

کشور آميغ روانکاوسيستميک/ روان درمانگر عضو رسمی انجمن روانکاوان / روان درمانگران زوجينی و خانواده هلند Site: www.amigh.nl http://www.facebook.com/pages/Amigh/212360865451737

PUBLISHED FROM GOOYA NEWS {HTTP://NEWS.GOOYA.COM} COPYRIGHT © 2009 NEWS.GOOYA.COM ALL RIGHTS RESERVED FOR THE ORIGINAL SOURCE

بدون دیدگاه - ۹۱/۱۰/۱۸

ارسال دیدگاه

ارسال دیدگاه

*اجباری است
loading